درباره وبلاگ

سلام به دوستان عزیزم .به وبلاگ من خوش آمدید.من (فاطمه)خواهر بزرگ دوقلوها هستم .این وبلاگ را با مامانم ساختیم برای اینکه خاطرات من و خواهرام (این دو هدیه آسمانی ) را در آن ثبت کنیم که وقتی که بزرگ شدند بخونند و بدونند که همیشه دوستشون داشتیم ، داریم و خواهیم داشت. مسافرهای بهشتی ، بهترین و زیباترین ها را براتون آرزو می کنم .
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 242
بازدید کل : 73419
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


Red Bobblehead Bunny کد پیغام خوش آمدگویی

ما سه خواهر
.
پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 10:57 ::  نويسنده : فاطمه        

چی دوست دارن ؟

فرنیا: باز و بسته کردن در - باز کردن کشوها و بیرون ریختن وسایل آن - - موکشیدن کسی که دراز کشیده به خصوص اگه من یا مامانم دراز کشیده باشیم .

- حمام کردن

فرینا: بیدار کردن خواهرش وقتی خوابیده - بازی با چادرو پیچوندن خودش در اون -  خوردن موز

هردو: مو کشیدن ( فرنیا بیشتر)-نا نای کردن (فرنیاخیلی بیشتر )-خاراندن کمرش از زیر لباس (فرنیا بیشتر)- تماشای ماشین لباس شویی و جارو برقی روشن

چی دوست ندارن؟

فرنیا:پوشک شدن (فرار هنگام پوشک کردن)

فرینا:حمام کردن - آواز(لالایی) خوندن پدرش 

هردو: خوابوندنشون حتی اگه خوابشون باشه (اونها عادت دارن با تاب دادن می خوابن)

فرنیا و فرینا الان ده ماه و سه روزشونه. فرینا یک هفته ای میشه که می تونه دست بزنه (وقتی ما میگیم دست دسی ) . گریه کردن فرینا بیشتر با صدا و جبغه ولی فرنیا زود اشک میریزه



سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 21:57 ::  نويسنده : فاطمه        

آخ جون پنج شنبه قراره برم خونه ی دختر عموم (نیکو) آخه تولد شه .

وای که چقدر خوش بگزره . من برای روز تولد،روز میشمرم .

 

                        



جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : فاطمه        

بعد از فرینا حالا فرنیا هم گاهی اوقات می تونه برای چند لحظه بدون کمک بایسته. فرنیا به چند حالت نا نای می کنه . وقتی آهنگ می زنه اگه نشسته باشه هم خودش رو تکون تکون می ده ، به حالت بشکن انگشتاش رو تکون می ده . وقتی چاردست و پا باشه جلو عقب میره یا راست و چپ. فرینا هم به صورت دو زانو می شینه و بالا و پایین خودش رو می بره و دستاش رو تکون می ده .

دیروز من تو اتاقم می خواستم بازی کنم برای اینکه آبجی هام اتاق نیان و وسایلم رو به هم نزنن در اتاق رو بستم . دیدم فرینا اومده پشت درو گریه می کنه و به در می زنه . مامانم خیلی دلش سوخت . به من گفت درو باز کنم و وسایل بازیم رو روی تخت بچینم تا دستشون نرسه. مامانم برای آبجی هام سی دی ترانه های خاله ستاره و داستانهای کیتی پیشی ملوس رو خریده .  منم با آبجی هام به آهنگاش گوش کردم.

  راستی من دیروز با مامانو بابامو آبجیام رفتیم لوازم التحریر گرفتم .مداد دفتر پاککن تراش و .......... خلاصه همه چیم حاضره من خیلی دوست دارم زود تر برم مدرسه آخه قراره امسال  دختر عموم (نرگس) به مدرسه ی ما بیاد .من خیلی دوست دارم مدرسه ها زود تر  باز بشن

 



پنج شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 8:16 ::  نويسنده : فاطمه        

امروز تولد مامان جونمه من هر روز تقویمو نگاه می کردمو  برای امروز  لحظه شماری  می کردم  من حسابی هوس کیک کردم       اینم یک جمله از منو خواهرام                                 تولد مبارک مامان 



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 11:51 ::  نويسنده : فاطمه        

ماه رمضون تموم شد و عید فطر رسید ما عید فطر مهمون داشتیم. عموها و عمه ها و مامان جون و باباجونم. من و دختر عمو هام و پسر عمه ام حسابی با هم بازی کردیم . 

راستی کلاس نقاشیم هم تموم شده . حالا من کلی نقاشی جدید بلدم که بکشم. 

فرینا روز عید فطر برای اولین بار تونست بدون تکیه دادن به جایی  برای چند لحظه بایسته. دوتاایشون الان می تونن از مبلو پشتی بچسبند و حرکت کنند. اونا وقتی ماشین لباس شویی  روشن میشه جلوی اون می ایستن و نگاه می کنن.

فرینا یک کم از جارو برقی می ترسه و تا جارو برقی را روشن می کنیم از اون دور میشه و نق می زنه.

آبجی هام سه شنبه ای که گذشت (در سن نه ماه و نیمشون) برای اولین بار آتلیه رفتن را تجربه کردن. هر کاری کردیم که برای عکس انداختن بخندن ، نخندیدن. 

 



چهار شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, :: 19:15 ::  نويسنده : فاطمه        

 



شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, :: 23:24 ::  نويسنده : فاطمه        



پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, :: 18:33 ::  نويسنده : فاطمه        

 آبجی هام بالاخره تونستند بدون کمک بشینند. مامانم خیلی منتظره چنین روزی بود . مامانم وقتی اونها رو میبینه که خودشون می شینند کلی ذوق می کنه .آخه خیلی منتظره نشستنشون بود. اونا پنج روزه که می تونند بشینند. کارهای دو تاشون الان شبیه همه. هر دوتاشون به راحتی چاردستوپا میرند, از وسایل می چسبند و بلند میشند و خودشون دوباره می شینند. فرنیا بابباباببا و ماممامامما میگه و فرینا دَدَدَ . اونا اولین شب قدرشون رو هم تجربه کرند. آخرین شب قدر ,همه با هم به تراس خونمون رفتیم و مامان و بابام مشغول قرآن خوندن شدند. فرینا از پای بابام بالا میرفت و می خواست قرآنش رو بگیره .آبجی هام فردا وارده ماه دهم زندگی شون می شند.



سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:, :: 14:12 ::  نويسنده : فاطمه        

سالروز ضربت خوردن و شهادت حضرت علی(ع) بر عموم مسلمین تسلیت باد



شنبه 5 مرداد 1392برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : فاطمه        

 فرنیا و فرینا جان امروز هشت ماه و بیست و سه روزه که به دنیا اومدید (ماه نهم زندگیتونه) آبجی های گلم دوستتون دارم .اینم چند تا عکس از ماه نهم شما .ایشاا.. یک روز که نودو نه سال و نه ماهتون بود این عکس ها را نگاه کنید و بگید یادش به خیر .