درباره وبلاگ

سلام به دوستان عزیزم .به وبلاگ من خوش آمدید.من (فاطمه)خواهر بزرگ دوقلوها هستم .این وبلاگ را با مامانم ساختیم برای اینکه خاطرات من و خواهرام (این دو هدیه آسمانی ) را در آن ثبت کنیم که وقتی که بزرگ شدند بخونند و بدونند که همیشه دوستشون داشتیم ، داریم و خواهیم داشت. مسافرهای بهشتی ، بهترین و زیباترین ها را براتون آرزو می کنم .
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 277
بازدید کل : 73178
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


Red Bobblehead Bunny کد پیغام خوش آمدگویی

ما سه خواهر
.
شنبه 22 تير 1398برچسب:, :: 22:44 ::  نويسنده : فاطمه        

پرسید فرق بین دوست و رفیق چیست ؟

 گفتم دوست فقط یک آشناست . یک همکار ، یک هم کلاسی ، حتی یک همسایه ، گاهی یک همسفر ،  شاید حتی یک همراه ، یک همراه از سر کوچه تا دم خانه . دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع میشود و گاهی خداحافظ نگفته تمام می شود . یک اشتباه از دوست بیگانه میسازد اما رفاقت ریشه دارد به روز و ماه و سال نیست گاهی در یک آن یک لحظه ریشه می دواند می رود تا مغز استخوانت توی تمام جانت دلت را قرص می کند رفیق به بودنش به ماندنش به رفاقتش . گفتم به هر کس نمگویی رفیق ، رفیق یکجوری آرام جان است قرار است دنیا دنیا ، دریا دریا هم که فاصله باشد از این قاره تا آن قاره رفیق ، رفیق می ماند که برای رفاقت نیازی به شباهت نیست ...

  تقدیم به بهترینم 

از اینکه کنارم هستی ممنونم خواهرکم ! 

  



شنبه 22 تير 1398برچسب:, :: 21:18 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام !

 سال هفتمم هم به خوبی تموم شد . چشمک از درسم هم راضی بودم و خدا رو شکر معدل هر دو ترمم بیست شد . اما برای امتحان های خرداد ماه زیادی استرس داشتم و بعضی روز ها تا صبح درس میخواندم که خدا رو شکر تلاش هام نتیجه هم داد .   

این عکس هم برای آخرین روز مدرسه است که امتحان عربی داشتیم .

 

 امسال علاقه ام به کتاب خوندن خیلی زیادتر شده و در طول سال هم از خوندن رمان غافل نمیشدم حالا هم که تابستونه  و سعی میکنم هر هفته یک رمان رو تموم کنم اما غیر از خوندنش به نوشتنش هم علاقه مند شدم و شروع به نوشتن یکیش هم کردم . گوش دادن به موسیقی هم که دیگر جای خود دارد و از سرگرمی های مورد علاقمه و از طرفدار های گروه ماکان بند و مسیح و آرش هستم . آرام هنوز هم به حفظ قرآن ادامه میدم و تا این لحظه چهار جز و 5 صفحه حفظم . بازم خداروشکر ! امسال سرم رو زیاد شلوغ نکردم و فقط به کلاس حفظ میرم .

 آبجیام هم که پیش دبستانیشون تموم شد  و در پایان سال از طرف پیش دبستانی با همراهی مامانم به پارک ارم رفتند .

  

 اینم تولدشون در پیش دبستانی

  

جشن شب یلداشون لبخند

  

 

و در آخر جشن پایان دوره بچه ها

 

 

اینم چند تا عکس از نوروز سال 1398 

  

     

 

 و تولد دختر خالم که در فروردین ماه بود .

 

 البته چند تا مطلب ناگفته هم میمونه که حتما در پست های دیگه میذارمشون :)



پنج شنبه 8 شهريور 1397برچسب:, :: 18:18 ::  نويسنده : فاطمه        

 

 من سال قبلم یعنی کلاس ششمم  را در مدرسه ی راضیه گذراندم آن سال سال بسیار خوبی برای من و دوستانم بود . معلمم هم خانم معصومی یکی از بهترین معلم هایم بود . در طول سال ششم 2 بار من و همکلاسی هایم را به اردو بردند یک بار به ( پیک ) و یک بارهم به ( ساوه ) . در هر 2 اردو به ما خیلی خوش گذشت . در اردوی اول ما از طرف گروه پیشتازان و فرزانگان به اردوی پیک رفتیم که بیشتر در غالب چند مسابقه طراحی شده بود که گروه های مدارس مختلف در آن با هم رقابت میکردند  که آنها شامل مسابقه ی آشپزی * مشاعره * مخابره با پرچم * بازی های گروهی * اجرای مراسم فریاد شادی و سرود خوانی توسط تمامی گروه ها و بسیاری از فعالیت ها دیگر بود . گروه ما آنروز در * مسابقه ی آشپزی ساده * کشک بادمجان و سالاد الویه درست کرد که آن هم در کنار دوستان بسیار چسبید .زبان درازی جای شما خالی . چشمک

 

 

اردوی دوم یک اردوی تفریحی درشهرساوه بود . ما را آن روز به دریاچه ی ساوه و سپس برای تماشای فیلم سینمایی فیل شاه به سینمای ساوه بردند آن روزهم روز خوبی برای من و تمام دوستانم بود که هرگز آن را فراموش نخواهیم کرد .  

 

اردو حیاطی

 توضیحی ندارم فقط بگم که خیلی خوش گذشت .   

 

 شب یلدا و  عید نوروز

 ما در سال ششم مراسم شب یلدا و عید نوروز را هم به خوبی برگزار کردیم .

 جشن پایان  دوره ابتدایی 

 جشن پایان دوره ابتدایی هم شور و شوق خاص خودش را داشت . شور و شوقی که ما ششمی ها شش سال انتظاش را میکشیدیم . اگر چه این جشن را ساده برگزار کردیم اما همه راضی  و خوشحال بودند . اما نمیتوان گفت خوشحال چون باید با این مدرسه * معلم * مسئولین زحمت کش و محترمش * برخی از دوستانمان و از همه سخت تر باید با خاطرات شیرین این شش سال خداحافظی میکردیم . گریه این یک سال هر چه بود گذشت خلاصه بگویم سال ششم با تمام خوشی ها و خاطراتش به پایان رسید سالی که هرگز فراموشش نخواهیم کرد . 



چهار شنبه 31 مرداد 1397برچسب:, :: 14:25 ::  نويسنده : فاطمه        

 تابستان امسال من به حفظ خود ادامه دادم جزء 2 را به اتمام رسانده و جزء 3 را آغاز کردم که حالا چند صفحه ای بیشتر تا پایان سوره بقره باقی نمانده است . حالا با حساب جزء 30 و بقره تقریبا 3 جزء و 6 صفحه از قرآن را حفظ کرده ام و خدا را هزاران مرتبه شاکرم که توفیق حفظ قرآن را به من و دوستانم داده است . به غیر از کلاس حفظ به کلاس تجوید که از سال  گذشته شروع کرده بودم نیز ادامه دادم و تا چند جلسه ی دیگر به پایان میرسانم . با این که احساس میکردم که وقتم در تابستان پر است اما دوست داشتم که کلاس دیگری هم بروم برای همین با پیشنهاد مادرم کلاس شنا را انتخاب کردم و تا به حال مرحله ی اول آن را پشت سر گذاشته ام . همچنین در کنار آن ها سعی میکنم در خانه و با کمک مادرم روی زبان انگلیسی هم کار کنم که در سال آینده با مشکلی مواجه نشوم .  همین طور که متوجه شدید تابستان امسال من کاملا پر شده است و معمولا وقت کار دیگری را ندارم . خنده

امروز که این مطلب را مینویسم 31 مرداد ماه است و خوشحالم که به شهریور ماه نزدیک تر شده ایم . چون در آن ماه قرار است روز های خوبی را تجربه کنیم . 

اول از همه * مسابقه ی ( گل های محمدی و گل های فاطمی  ) مرحله ی استانی *

 من به لطف خدا در مسابقه ی منطقه که در پرندک برگزار شد رتبه ی اول را کسب کردم و حالا راهی مرحله ی استانی هستم که در ( شهرستان دلیجان - شهر نراق ) و در تاریخ 3 / 6 / 1397 برگزار خواهد شد .

 دوم * اردوی همدان یا کاشان  *

این اردو از طرف کلاس حفظ جامعه القرآن و در تاریخ 5 / 6 / 1397 برگزار خواهد شد . 

سوم * بازگشت خاله ام از حج واجب ( ولیمه ی حج واجب ) *

این مراسم در شهر خودمان یعنی مامونیه در تاریخ 12 / 6 / 1397 برگزار خواهد شد 

 چهارم *جشن عروسی دختر عمه *

این جشن در تاریخ 13 / 6 / 1397 و در تهران برگزار خواهد شد .

 پنجم * جشن عروسی دختر خاله  *

 این جشن در تاریخ 14 / 6 / 1397 و در شهریار برگزار خواهد شد .

ششم * خرید لوازم التحریر *

امسال هم خرید لوازم التحریر مثل همیشه ذوق و شوق خاص خودش رو دارد مخصوصا این که امسال خواهر هایم فرینا و فرنیا به پیش دبستانی میروند و باید برای انها نیز خرید لوازم مدرسه کرد . آنها از این که امسال بلاخره میتوانند مثل من لباس فرم بپوشند و سر کلاس حاضر شوند خیلی خوشحال هستند .  

درست است که شهریور ماه امسال هم مثل دیگر ماه های سال است اما همه ی ما خوشحالیم مخصوصا من ! چون می گویند تابستان برای همسن های من بهترین سه ماه سال است . امیدوارم به همه ی شما در این بهترین سه ماه سال که رو به پایان است خوش گذشته باشد و بگذرد .  از فرصت ها به خوبی استفاده کنید تابستان رو به پایان است .... . 

 



یک شنبه 28 آبان 1396برچسب:, :: 23:42 ::  نويسنده : فاطمه        

 بوسهبوسهبوسه



سه شنبه 19 دی 1396برچسب:, :: 14:16 ::  نويسنده : فاطمه        

 

 

 



پنج شنبه 30 شهريور 1396برچسب:, :: 13:29 ::  نويسنده : فاطمه        

تابستون امسال ، با خانواده خاله ملیحه ام به محلات رفتیم.

خیلی بهمون خوش گذشت .

این هم من و آبجی هام در محلات

 

 

 

 

من در این تابستان به کلاس والیبال و حفظ قرآن رفتم . از طرف جامعه القرآن به اردوی همدان رفتم که دوستان عزیزم ملیحه و نیلوفر نیز در آن شرکت داشتند . ما در این اردو به بوستان و مقبره ی بابا طاهر * موزه و مقبره ی بوعلی * گنجنامه * آبشار و بسیاری از مکان های دیگر رفتیم . این هم یکی از اردو های دوست داشتنی من بود . 

 اینم من در همدان .

 

 

 

و بالاخره سفر به شمال آخرین مسافرت من در تابستان بود .

 

20 شهریور با خانواده عمه سعیده ، به استان مازندران ، منطق کوهستانی دو هزار رفتیم .

هوای خنک ، آب خنک رودخانه ، درختان قشنگ جنگل ، خوردن صبحانه در ایوان همراه با تماشای کوههای پوشیده از درخت و حرکت ابرها از لذت های فراموش نشدنی این سفر بود . 

 



پنج شنبه 10 تير 1396برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : فاطمه        

لبخند سلام  لبخند

در سال پتجم ابتدایی من  ، دانش آموزان کلاس ششم  و چند نفر از دانش آموزان فعال کلاس پنجم از  مدرسه زهرای اطهر را به اردوی برج میلاد بردند. من و زهرا و ملیحه و فاطمه از کلاس پنجم بودیم که در این اردو شرکت کردیم. در این اردو ما را به گنبد مینا و برج میلاد بردند و ناهار را هم در پارک طبیعت که نزدیک گنبد مینا بود خوردیم و این اردو به یکی از بهترین اردو های من و دوستانم تبدیل شد  .

 

 



دو شنبه 5 تير 1396برچسب:, :: 17:41 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام سلام . می دونم که خیلی وقته مطلب ننوشتم . زمان چقدر زود میگذرد . بهار 96 هم گذشت . این هم چند تا عکس یادگاری از بهار .

 



دو شنبه 30 آبان 1395برچسب:, :: 17:35 ::  نويسنده : فاطمه        

آبجی های گلم تولدتون مبارک .

این هم یه عکس از اون روز شاد .



دو شنبه 31 شهريور 1395برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : فاطمه        

تابستون اومد و مثل برق و باد هم گذشت و تموم شد .

ما در تابستون دو  بار به شمال رفتیم .

چه قدر خوش گذشت.

اینجا هم سد امیر کبیر (کرج)

من در نمک آبرود

 آبجی هام در شهربازی متل قو

آب بازی فرنیا و فرینا در رودخانه

امیدوارم شما هم از تابستان خاطرات خوبی به یاد داشته باشید .




جمعه 28 خرداد 1395برچسب:, :: 20:48 ::  نويسنده : فاطمه        

 



جمعه 28 خرداد 1395برچسب:, :: 20:27 ::  نويسنده : فاطمه        



جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 13:59 ::  نويسنده : فاطمه        

سال 95 سال میمونه.امیدوارم امسال برا همه سالی میمون و مبارک باشه.

 

 



جمعه 11 دی 1394برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : فاطمه        

شبی پسرک یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند:
او با خط بچگانه نوشته بود:
کوتاه کردن چمن باغچه :500 تومان
مرتب کردن اتاق خوابم : 500 تومان
بیرون بردن زباله ها : 500تومان
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم : 1000 تومان
جمع بدهی شما به من : 2500تومان
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد.لحظه ای خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی : هیچ

080.gif
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم : هیچ
dite8.gif
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی : هیچ

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 بابت غذا نظاقت تو و اسباب بازی هایت : هیچ

connie_feedbaby.gif
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.وقتی پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت:
مامان دوستت دارم

 
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلآ به طور کامل پرداخت شده...!

 



شنبه 30 آبان 1394برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام. می دونم که خیلی وقته مطلب ننوشتم. چون هم سر من هم سر مامانم شلوغه. من امسال کلاس چهارمم. دارم جزء 29 هم اگه خدا بخواد حفظ می کنم.

امروز 30 آبان بود.19 روز پیش یعنی 11 آبان تولد آبجی هام بود.

فرنیا و فرینا جان تولدتون مبارک.

4 آبان روز تولد من بود ولی چون محرم بود جشن نگرفتم. هدیه تولد امسالم تبلت بود.

مامان جونم دستت درد نکنه.

فرنیا و فرینا در روز تولدشون.........



سه شنبه 24 شهريور 1394برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : فاطمه        

 

Image result for ‫ازدواج حضرت فاطمه و حضرت علی‬‎

سالروز ازدواج حضرت فاطمه (س)و حضرت علی (ع) مبارک.

امروز به مناسبت پایان طرح های تابستانی جامعه  القرآن ، با حضور حجت الاسلام سید محمد مهدی طباطبایی(موسس جامعه  القرآن ) جشنی برگزار شد که من هم به عنوان نو آموز قرآنی یک خطابه(سخنرانی )اجرا کردم.



یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, :: 13:46 ::  نويسنده : فاطمه        

      دوستای خوبم سلام .می خوام از مسافرتمون به شمال بگم . من و خانوادم به همراه خانواده عمو مجیدم و مامان جونم صبح زود(ساعت30/5) روز چهار شنبه 28 مرداد به طرف جاده چالوس حرکت کردیم .در ابتدای جاده چالوس خانواده های عمه سعیده و عمه حمیده ام هم به ما پیوستند. همانجا صبحانه خوردیم و بعد حرکت کردیم . فکر کنم حدود ساعت 1 ظهر بود که به رامسر (نیاستر رامسر )رسیدیم. بعداظهر به کنار دریا رفتیم و کلی آب بازی کردیم .  پنج شنبه به تله کابین رامسر رفتیم . اون بالا خیلی باصفا و خنک بود . من و نیکو دو تا عکس یادگاری با لباس محلی گرفتیم.این هم چند تا عکس  از اونجا.

 

 

بعد از پایین اومدن ، همون اطراف یک مقدار خرید کردیم و برای خوردن ناهار به رستوران کشتی رفتیم که شبیه کشتی بود و کارکنانش هم لباس ملوانی پوشیده بودند

جمعه همگی باهم به جواهرده رفتیم.اونجا خیلی سرد بود و نم نم بارون می یومد. ناهار رو اونجا خوردیم. من از اونجا  عروسک بافتنی خریدم.

شنبه  ظهر  از ویلا حرکت کردیم و برای خوردن ناهار در جاده عباس آباد به سمت کلاردشت ایستادیم. اونجا تابهایی به اسم تاب وحشت بود . من هم سوار اون شدم. بعداظهر از اونجا حرکت کردیم .ساعت 9 شب به تونل کندوان رسیدیم .اونجا خیلی سرد بود و باد شدیدی می وزید . برای خوردن آش به آشکده کندوان رفتیم.  البته جاتون خالی . ساعت یک شب به خونمون رسیدیم.

تو این سفر به من خیلی خوش گذشت. این اولین سفر من و دختر عموهام سارا و نیکو بود.فقط جای دختر عموم نرگس خیلی خالی بود



پنج شنبه 8 مرداد 1394برچسب:, :: 17:52 ::  نويسنده : فاطمه        

فیل ها به وسیله ی خرطوم خود با دوستانشان دست می دهند   .  

         

   خرطوم فیل به منزله ی یک دست است  چون فیل به وسیله ی ان می تواند شیئی 

به کوچکی یک سوزن را از روی زمین بردارد

    فیل قدرتمند افریقایی تقریبا سه برابر قد شما و وزن ان حدودا معادل وزن هفت اتومبیل است ! !



جمعه 2 مرداد 1394برچسب:, :: 16:22 ::  نويسنده : فاطمه        

روز عید فطر عمه ها و عموها ومادربزرگ و پدربزرگ خوبم برای ناهار مهمون ما بودن .

 ان روز کلی شیرینی خوردیم .

جاتون خالی .

 حالا حتما می پرسید این کیک چیه

 این کیک به مناسبت قبولی دختر عمو ی خوبم سارا در مدرسه ی نمونه دولتی است .

 

 

 سارا جان این موفقیت بزرگ را به تو تبرک می گم .

 با ارزوی موفقیت بیشتر

 سارا جانلبخند 

 

 

 



چهار شنبه 24 تير 1394برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : فاطمه        

آلبوم تصاویر ماه مبارک رمضان

طاعات وعبادات شما قبول درگاه حق .

التماس دعا .



چهار شنبه 24 تير 1394برچسب:, :: 20:16 ::  نويسنده : فاطمه        

دوستای خوبم سلام.به خاطر مشغله زیاد من و مامانم نتونستم این چند وقت مطلبی بنویسم.یک دلیل دیگه هم اینه که من تا مییام پای کامپیوتر ،آبجی هام اجازه نمیدند من کاری انجام بدم به خصوص فرنیا که معتاد کامپیوتر و کلیک کردن شده .

سال سوم هم با همه خوب و بدش گذشت. امسال من در مسابقات قرائت قرآن رتبه اول رو کسب کردم .

تابستان شروع شد و من به کلاس حفظ جزء 30 قرآن میرم.

 



جمعه 21 فروردين 1394برچسب:, :: 17:28 ::  نويسنده : فاطمه        



سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, :: 15:10 ::  نويسنده : فاطمه        

ازنشانه های مسلمانان است.راست گویی امانت داری وفای عهد خوش قولی دیدارخویشاوندان و مهربانی با نیازمندان .           امام صادق (ع)



سه شنبه 18 فروردين 1394برچسب:, :: 14:56 ::  نويسنده : فاطمه        

هر روزتان نوروزنوروزتانپیروز



یک شنبه 16 فروردين 1394برچسب:, :: 19:50 ::  نويسنده : فاطمه        

امروز بلاخره وقت کردم چندخطی بنویسم . منو ببخشید که جند ماهی چیزی ننوشتم

آخه من و مامانم  وقت نمیکنیم چیزی بنویسیم .

نوروز 1394 را به شما تبریک میگم .

امسال سال گوسفند است .

الان آبجی هام دو سال و پنج ماهشونه. اینم چند تا عکس از نوروز 1394 .

من و آبجی هام و پسر عمه و مامان بزرگ و بابا بزرگم در عید دیدنی خانه عمو مجیدم

 

 



جمعه 9 آبان 1393برچسب:, :: 18:41 ::  نويسنده : فاطمه        

محرم آمد و دلها غمین شد

غم و عشق وبلا با هم عجین شد

“حسین” آماده، بهر جانفشانی است

دوباره فاطمه قلبش حزین شد . . .

“فرا رسیدن ایام عزاداری سید الشهدا بر شما

و تمام شیعیان و دلسوختگان و عاشقان “امام حســـین علیه السلام” تسلیت باد.”



جمعه 9 آبان 1393برچسب:, :: 18:29 ::  نويسنده : فاطمه        

تو تولد نه سالگیم چند تا از هم کلاسی هام مهمونمون بودند. امسال من کلاس سوم هستم و به سن تکلیف رسیدم .

راستی تو ماه مهر امسال از طرف مدرسه  با دو تا از هم کلاسی هام ،در برنامه گلدونه های شبکه آفتاب ، شرکت کردم . این اولین بار بود که منو توی تلویزیون نشون دادند.



جمعه 25 مهر 1393برچسب:, :: 17:51 ::  نويسنده : فاطمه        

سد خاکی آویدر



جمعه 25 مهر 1393برچسب:, :: 17:28 ::  نويسنده : فاطمه        



پنج شنبه 21 فروردين 1393برچسب:, :: 19:10 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام. خوشبختانه سال تحویل امسال همه دور هم بودیم. بعد از سال تحویل خونه مامان جونم رفتیم . از فردا عید دیدنیها شروع شد. روز دهم عید هم با خانواده پدرم به تهران رفتیم . همگی با هم به باغ پرندگان رفتیم و ناهار رو در پارک جنگلی لویزان که روبروی باغ پرندگان بود خوردیم (دسته عمم درد نکنه چون مهمون عمم بودیم). برای شام هم به خونه عمه کوچیکم رفتیم .

 

 

آبجی هام ده روز دیگه یک سال و نیمه میشن.

فرنیا و فرینا با کمک ما می تونن از پله ها بالا و پایین برن .فرنیا کلمه های بیشتری میگه (بابا ،مامان ،آججی ،نی نی ،آببه ،به به ، لالا ،جیش ،به خصوص هاپو .هر حیوونی رو که میبینه میگه هاپو . هر موقع بخواد حواس ما رو پرت کنه و دعواش نکنیم یا کار اشتباهش رو انجام بده الکی میگه هاپو).ولی فرینا بیشتر از فرنیا منظور ما رو می فهمه و جمله ها رو درک می کنه. موقع غذا خوردن با اینکه دو تا ظرف غذا براشون می یاریم هی از تو بشقاب هم بر می دارن و تو بشقاب خودشون می ریزن. فرنیا همش از ما آب می خواد تا با اون بازی کنه و بعد بریزه رو فرش.فرینا بیشتر به خط خطی کردن علاقه داره . صبح چشاش رو که باز می کنه مداد و کاغذش رو برمی داره .



شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 18:7 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام دوستان عزیزسال نو را به شما تبریک میگویم.انشاالله سال خوبی داشته باشید.شاید بدانید امسال سال اسب است.من اسب را خیلی دوست  دارم و خوشحالم که امسال سال اسب است.

 

 



جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 8:42 ::  نويسنده : فاطمه        

بعد از مدتها امروز که جمعه است وقت کردم این مطلب رو بنویسم. راستش هم من هم مامانم حسابی سرمون شلوغه. من سرگرم تکالیف مدرسم، مامانم هم به کار خونه، مدرسه و بچه ها. آبجی هام الحمدلله حالشون خوبه(البته بعد از چند روزی که تب داشتند). اونا یک سالو چهار ماهشون تموم شده ودر ماه 17 هستند.فرینا الان شیش تا دندون داره،چهار تا بالا دو تا پایین. همش خ خ میکنه. خ یعنی خطر داره.خ یعنی اخه(خوب نیست). هرچیزی هم که می خواد اِ اِ می کنه. فرنیا سه تا دندون داره،دوتا پایین ، یه دونه بالا.فرنیا به خوراکی ها،بَه و به آب ،آببه وبه بچه ها ،نی(یعنی نی نی)و به همه حیوونا ،هاپ پو میگه. هر موقع چیزی می خواد می یاد یقه مارو میگیره و مارو به هر طرف که بخواد میبره .البته هر موقع یقه مارو میگیره ما بهش میگیم دستمون رو بچسبه و ببره.یادم رفت بگم که همه درسام تو کارنامه خیلی خوب شد و لوح تقدیر هم گرفتم. جمعه هفته پیش هم با خانواده پدرم(عمه ها و عمو و باباجون ،مامان جونم) برای کاشتن درخت تو زمین کشاورزیمون ؛ رفته بودیم .

خیلی خوش گذشت. البته اون روز اول باد و گرد و خاک شدید شد ،که همه مجبور شدیم داخله ماشین یا اتاق بدویم و بعد از اون هم بارون بارید .شکلک های محدثه

راستی امروز تولد هم کلاسیم دعوتم.       



جمعه 4 بهمن 1392برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام من میخوام یکم درباره مدرسم بگم   چهارشنبه خانوممون کارنامه هامون رو  نوشت . امیدوارم کارنامم خوب شده باشه.درسام که خوبه.من از همه بیشتر درس فارسی کار فارسی و جمله ساز ی رو دوست دارم. این جمعه پنجشنبه درسامون زیاد نبود برای همین تونستم یکم وبلاگ رو کامل کنم. بچه ها درساتون رو خوب بخونید.

  



جمعه 4 بهمن 1392برچسب:, :: 8:13 ::  نويسنده : فاطمه        

بالاخره فرنیا هم در یک سال و دو ماهگی اولین دندون خودش رو در آورد(نیش پایین سمت چپ). بیست روز بعد دومین دندونش هم نیش زد.فرینا الان 5 تا دندون داره.فرنیا الان آب یا خوراکی دیگه که می خواد میگه به به، فرینا هم ماما میگه.

 



چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: 18:53 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام به دوستانم من می خوام کمی درباره ی مدرسم وکمی درباره آبجی هام بگم.

دندون دوم فرینا ( دندون نیش پایین سمت راست)در دوازده ماه و بیست روزگی دراومد. امروز که بچه ها سیزده ماه و نه روزشونه مامانم متوجه شد دندونه سوم فرینا (دندونه نیش بالا سمت چپ) هم دراومده. دلم برای فرنیا می سوزه چون اون هنوز دندون نداره.

فرنیا و فرینا هنوز عید نشده هر روز کابینت های آشپز خونه رو می ریزن بیرون و برای مامانم خونه تکونی می کنن. بعضی موقع ها هم خودشون میرن و توی کابینت می شینن. فرنیا از مبل ها بالا میره و از اونجا هم روی اوپن آشپزخونه میره . مامانم چون دید این کارش خطرناکه مجبور شد بالش های مبل رو جمع کنه تا دیگه نتونه بالا بره.گاهی هم میره روی میزه شیشهای تلویزیون میشینه و دست به تلویزیون میزنه.دکمه های تلویزیون رو فشار میده ، مامانم هم تمام دکمه های تلویزیون رو چسب مشکی زده تا دیده نشه.

راستی مامان جون و باباجونم دو روز پیش یعنی دوشنبه به سفر کربلا رفتند. شب قبلش هم همه ما اونجا بودیمو کلی با دختر عمو هام بازی کردیم.

هفته پیش برف اومد. من به حیاطمون رفتم و یک آدم برفی ساختم . چون برف کم بود من یک آدم برفی کوچولو ساختم . اینم آدم برفی من کلاهش رو با فلفل باغچمون ساختم .

این هم چند تا عکس دیگه از آبجی هام.

  

 



چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, :: 11:23 ::  نويسنده : فاطمه        

 

 

تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست ؟                    در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه اند                          عشق در دست حسین بن علیست

                   فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

 

 



یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, :: 18:59 ::  نويسنده : فاطمه        

 

امسال اولین تولد آبجی هامه ، تولد یک سالگی اونا  و البته تولد هشت سالگی من 

تولد من 4 آبانه و تولد آبجی هام 11 آبانه .  چون تولد ما فرقش فقط یک هفته بود، ما بین این دو تاریخ تولد گرفتیم. توی تولدمون فقط خودمون بودیم.حیف که کسی رو دعوت نکردیم.کلی بپربپر کردیم. بادکنک بازی کردیم     با آبجی هام عکس گرفتم و فشفشه روشن کردم شمع  فوت کردیم،کیک بریدم و خوردم.کلی هم کادو گرفتم . وای که کادوهام چقدر قشنگ بود . این هم چند تا  عکس از عکسای تولدمون

 

 

 

 

 

                        

 

 



چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : فاطمه        

سلام دوستای عزیزم. من چند روز پیش به تولد دوتا از دوستام دعوت شدم و رفتم. یکیش تولد دوستم نازنین دختر خانوممون و دومی تولد دوستم یگانه که مامانش نماینده کلاسمونه. 

حالا یه کمی در مورد مدرسه ام میگم . ما امروز یک جشن داشتیم (جشن عید غدیر خم)بهمون خیلی خوش گذشت تازه پذیرایی هم شدیم . یه چیزه جالب ،من زنگ ورزش ها با دوستام  خاله بازی هم می کنم . همه املاهام هم تا حالا بدون غلط بوده .من  درس جمله سازی رو بیشتر از درس های دیگم دوست دارم . ما امسال درس هامون خیلی زیاده  همش باید درسامونو تند تند بنویسیم و بخونم.



چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:, :: 21:37 ::  نويسنده : فاطمه        

 

     عید غدیر خم  بر همگان مبارک باد 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد