درباره وبلاگ

سلام به دوستان عزیزم .به وبلاگ من خوش آمدید.من (فاطمه)خواهر بزرگ دوقلوها هستم .این وبلاگ را با مامانم ساختیم برای اینکه خاطرات من و خواهرام (این دو هدیه آسمانی ) را در آن ثبت کنیم که وقتی که بزرگ شدند بخونند و بدونند که همیشه دوستشون داشتیم ، داریم و خواهیم داشت. مسافرهای بهشتی ، بهترین و زیباترین ها را براتون آرزو می کنم .
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 277
بازدید کل : 73178
تعداد مطالب : 83
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


Red Bobblehead Bunny کد پیغام خوش آمدگویی

ما سه خواهر
.
سه شنبه 24 شهريور 1394برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : فاطمه        

 

Image result for ‫ازدواج حضرت فاطمه و حضرت علی‬‎

سالروز ازدواج حضرت فاطمه (س)و حضرت علی (ع) مبارک.

امروز به مناسبت پایان طرح های تابستانی جامعه  القرآن ، با حضور حجت الاسلام سید محمد مهدی طباطبایی(موسس جامعه  القرآن ) جشنی برگزار شد که من هم به عنوان نو آموز قرآنی یک خطابه(سخنرانی )اجرا کردم.



یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, :: 13:46 ::  نويسنده : فاطمه        

      دوستای خوبم سلام .می خوام از مسافرتمون به شمال بگم . من و خانوادم به همراه خانواده عمو مجیدم و مامان جونم صبح زود(ساعت30/5) روز چهار شنبه 28 مرداد به طرف جاده چالوس حرکت کردیم .در ابتدای جاده چالوس خانواده های عمه سعیده و عمه حمیده ام هم به ما پیوستند. همانجا صبحانه خوردیم و بعد حرکت کردیم . فکر کنم حدود ساعت 1 ظهر بود که به رامسر (نیاستر رامسر )رسیدیم. بعداظهر به کنار دریا رفتیم و کلی آب بازی کردیم .  پنج شنبه به تله کابین رامسر رفتیم . اون بالا خیلی باصفا و خنک بود . من و نیکو دو تا عکس یادگاری با لباس محلی گرفتیم.این هم چند تا عکس  از اونجا.

 

 

بعد از پایین اومدن ، همون اطراف یک مقدار خرید کردیم و برای خوردن ناهار به رستوران کشتی رفتیم که شبیه کشتی بود و کارکنانش هم لباس ملوانی پوشیده بودند

جمعه همگی باهم به جواهرده رفتیم.اونجا خیلی سرد بود و نم نم بارون می یومد. ناهار رو اونجا خوردیم. من از اونجا  عروسک بافتنی خریدم.

شنبه  ظهر  از ویلا حرکت کردیم و برای خوردن ناهار در جاده عباس آباد به سمت کلاردشت ایستادیم. اونجا تابهایی به اسم تاب وحشت بود . من هم سوار اون شدم. بعداظهر از اونجا حرکت کردیم .ساعت 9 شب به تونل کندوان رسیدیم .اونجا خیلی سرد بود و باد شدیدی می وزید . برای خوردن آش به آشکده کندوان رفتیم.  البته جاتون خالی . ساعت یک شب به خونمون رسیدیم.

تو این سفر به من خیلی خوش گذشت. این اولین سفر من و دختر عموهام سارا و نیکو بود.فقط جای دختر عموم نرگس خیلی خالی بود